جدول جو
جدول جو

معنی گل هاشم - جستجوی لغت در جدول جو

گل هاشم(گُ لِ شِ)
به زبان شیرازی گلی را گویند که به یاسمین مشهور است و به عربی سجلاط به ضم گویند و به هندی چنبیلی خوانند، گلی است سفیدو زرد و کبود و شاخ شجر سفید آن اندک پیچدار و برگ آن اندک ریزۀ طولانی بسیار لطیف و خوشبوی و بویش بیشتر از دو رنگ دیگر که زرد و کبود باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گل هاشم
گل یاسمن گل یاسمون از گیاهان
تصویری از گل هاشم
تصویر گل هاشم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
زبون، پست، زشت و بد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل فام
تصویر گل فام
گلرنگ، به رنگ گل، هم رنگ گل سرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ شِ)
کنیۀ مادر معاویه بن یزید بن معاویه بود، و او را ام خلف نیز گفته اند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 299). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ شِ)
دهی از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 21 هزارگزی جنوب رامهرمز و12 هزارگزی خاور راه رامهرمز به خلف آباد واقع است. دشت و گرمسیری است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀچم هاشم. محصولش غلات، برنج، کنجد و بزرک. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی از طایفۀبن سعید میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ چَ / چِ)
سفیدی کوچک که بر سیاهی پیدا آید. (غیاث). داغی که در سیاهی چشم گل کند. (آنندراج). گل دیده. (مجموعه مترادفات ص 301)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
شیشه های رنگین که در عمارت خانه و حمام و در تابدانها تعبیه کنند وآنرا آینه جامی نیز میگویند. (آنندراج) :
روشن بود ز عالم بالا فضای دل
گل جام دارد از مه تابان سرای دل.
محسن تأثیر (از آنندراج).
در آن خلوت که شرمش برقع از رخسار بردارد
کند معمار عشق از تیشۀ ناموس گل جامش.
فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ عَ رَ)
دهی است از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 30هزارگزی جنوب باختری سپید دشت و 16 هزارگزی باختر ایستگاه چم سنگر. هوای آن معتدل و دارای 60 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه بردی تأمین میشود. محصول آن غلات و تریاک و لبنیات و شغل اهالی زراعت و تهیۀ زغال و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ)
هر چیز بد و زشت و نازیبا و دون را گویند. (جهانگیری). هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون و بد را گویند. (برهان) :
شعر ژاژیدن لهاشم توست
علک خائیدن لهاشم خر.
سوزنی.
تو نیستی از جمع کریمان نفایه
من نیز نه از قوم حکیمان لهاشم
تو صدر کریمانی و من صدر حکیمان
از حکمت من بر کرم توست تحکم.
سوزنی (درقافیۀ تبسم و انجم و قلزم و قم).
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است.
خاقانی.
جهانی ز جود تو هستند خرم
قرین تکلف غریق تنعم
گر از خرده بینان بخرد نباشم
نباشم هم از ابلهان لهاشم.
نزاری
لغت نامه دهخدا
دام کوچک، دام (مطلقا) : تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای صد مرغ دل اسیر بگل دام کرده ای. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
شیشه های رنگین که در خانه و حمام و تا بدانها تعبیه کنند آینه جامی: روشن بود ز عالم بالا فضای دل گل جام دارد از مه تابان سرای دل. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
((لَ شُ))
هر چیز بد و زشت، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین